معنی رنگ دلگشا
حل جدول
یکی از گوشه های دستگاه سه گاه
لغت نامه دهخدا
دلگشا. [دِ گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان شهاباد، بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دلگشا. [دِ گ ُ] (اِخ) دهی است کوچک از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 50هزارگزی شمال میناب و یک هزارگزی شمال راه فرعی کهنوج به میناب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دلگشا. [دِ گ ُ] (نف مرکب) دلگشای. دل گشاینده. گشاینده ٔ دل. طرب افزا. فرحت انگیز. مسرت خیز. (آنندراج). مفرح. غم زدا. فرخ بخش: جهد کنند تا دل او خوش و شادمان دارند و اندر خانه ٔ پاکیزه و دلگشا نشانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- امثال:
دلگشا بی پول زندان بلاست
هر کجا پول است آنجا دلگشاست.
؟ (از امثال و حکم).
رجوع به دلگشای شود.
|| (اصطلاح تصوف) صفت فتاحی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). صفت فیاضیت را گویند در مقام انس در دل سالک و صفت فتاحی را نیز گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1557).
دلگشا. [دِ گ ُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در 12هزارگزی شمال باختری آق کند و 13هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به زنجان. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
باغ دلگشا
باغ دلگشا. [غ ِ دِ گ ُ] (اِخ) باغی بوده است در سمرقند. شرف الدین علی در ظفرنامه آرد: روز دوشنبه بیستم چاشتگاه [امیرتیمور] به کوشک باغ دلگشا منزل فرمود، و آن عمارت خجسته امارت از نو تمام شده بود و جهت تفأل و تیمن در آنجا جشنی پادشاهانه ترتیب کرده شد. (از کتاب از سعدی تا جامی ص 220).
باغ دلگشا. [غ ِ دِ گ ُ] (اِخ) نام باغی است در تفت. (آنندراج). رجوع به باغ عبدالباقی شود:
هرکس به سلیقه آشنانیست
دل بسته ٔ باغ دلگشانیست.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
رنگ رنگ
رنگ رنگ. [رَ رَ] (ص مرکب) رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون:
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
هم از آشتی راندم و هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ.
فردوسی.
ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ
ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ.
فردوسی.
همان جوشن خویش و خفتان جنگ
به خروارها دیبه ٔ رنگ رنگ.
اسدی.
سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم.
سوزنی.
فارسی به عربی
مبتهج، مسره
نام های ایرانی
دخترانه، خوش منظره، با صفا، شادی بخش، فرح بخش، نام باغی زیبا در شیراز
فرهنگ عمید
گشایندۀ دل، آنچه باعث نشاط و شادی و فرح و انبساط شود، مانند روی معشوق، آواز و آهنگ خوش یا جای سبزوخرم،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرحانگیز، فرحزا، فرحناک، مصفا، مفرح،
(متضاد) دلگیر
فارسی به انگلیسی
Lively
فرهنگ پهلوی
دلیذیر، روشن کننده دل
واژه پیشنهادی
خوش لقا
معادل ابجد
625